نیکاننیکان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

نیکان همه زندگی من

بدون عنوان

تقدیم به عشق زندگیم به تو از عمق وجودم... فقط چند لحظه کنارم بشین   یه رویای کوتاه تنها همین ته آرزوهای من این شده       ته آرزوهای ما رو ببین فقط چند لحظه کنارم بشین   فقط چند لحظه به من گوش کن هر احساسی رو غیر من تو جهان   واسه چند لحظه فراموش کن برای همین چند لحظه عمر       همه سهم دنیامو از من بگیر فقط این یه رویا رو با من بساز   همه آرزوهامو از من بگیر نگاه کن فقط با نگاه کردنت      منو تو چه رویایی انداختی به هر چی ندارم ازت راضیم     که این زندگی رو برام ساختی به من فرصت هم زبونی بده    به من که...
25 شهريور 1392

بدون عنوان

  به تو مدیونم. 28 ماه گذشت. 28 ماه بهترین ماهها روزها دقیقه ها و ثانیه های عمرم رو در کنار تو زیباترین وازه زندگیم گذروندم. تک تک لحظه های با تو بودن معجزه هست... گرفتن دستای مهربون تو نگاه کردن به چشمای نازت استشمام نفس گرمت بوییدن عطر تنت شنیدن صدای شیرینت  جز معجزه چی میتونه باشه. تو نفس منی.تنها کلمه ای که می تونم در مورد احساسم به تو بگم همینه.واین حس چی میتونه باشه جز حس مادری.چه احساسی در دنیا مقدس تر و از نزدیکتر از حس مادری هست؟ به خدای خودم و به تو مدیونم مدیون به خاط سرشار بودن از حسی ناب مدیون به خاطر سیراب شدن مدیون به خاطر لمس کردن حس نیاز مدیون به خاطر عاشقانه نفس کشیدن از خدای مهربونم که و...
25 شهريور 1392

بدون عنوان

نیکان و اولین پارک سر پوشیده. پنجشنبه 21 شهریورماه مامانی مرخصی گرفت تا نیکانی رو ببره پارک ایران لند یا به قول نیکان پارک ایرانی. صبح پنجشنبه من نیکان و عمه مهتا سه تایی رفتیم پارک.ولی گل پسر ما از همه اسباب بازیها می ترسید و حاضر نشد حتی یک دونش رو سوار بشه.مامانی خیلی حالش گرفته شد.دوست ندارم پسر عزیزم از چیزی بترسه ولی تو که عاشق موتور و ماشین هستی حتی سوار موتور هم نشدی فقط یه کم سوار یه ماشین شدی و با دنده و فرمونش بازی کردی.خلاصه پارک رفتن ما حتی یه ریال هم خرج نداشت.حالا تصمیم گرفتیم چند بار بریم تا کم کم ترس شما بریزه و بری بازی کنی. این چند تا عکس رو به سختی ازت گرفتم. ...
23 شهريور 1392

بدون عنوان

پسرم مرد شده. پسر گل و نازنازی ما حسابی موهاش بلند شده بود .منم دیگه اجازه نمی دادم باباهادی موهاش رو کوتاه کنه .آخه آخرین بار که میخواستیم بریم تولد خاله پرپر موهای پسرمو خراب کرده بود.واسه همین میخواستم حتما بریم آرایشگاه.پنجشنبه 14 شهریورماه رفتیم که بریم پسرمو خشکل کنیم.همون آرایشگاهی که همیشه مامانی میره.ولی شماحتی واسه یه لحظه حاضر نشدی رو صندلی بشینی هر چی گفتم خانم آرایشگر میخواد خشکلت کنه گفتی نیکان نمیخواد خشکل بشه خلاصه نشد که نشد. دیگه جمعه شب بازم رفتی زیر دست باباهادی.اولش هم کلی گریه کردی می ترسیدی خودم بغلت کردم برات حرف زدم خلاصه با هزار ادا و اطوار گذاشتی موهای خشکل و فرفریت رو کوتاه کنیم.و خدا رو شکر موهات این سری ...
23 شهريور 1392
1